فاطمه جونی مافاطمه جونی ما، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

جیگر بابا فاطمه

خلاصه سفر

الحمدالله سفرخیلی خوبی بود وشکرخدا دوستای  زیادی پیدا کردی. ماروز۲۵فروردین به سمت مدینه حرکت کردیم .توهواپیما برااینکه بابا معاون بود ومابعدباباثبت نام کرده بودیم جاش بامافرق داشت.اما همین که سوارهواپیماشدیم بابایکی ازدوستای قدیمشو دید ومارو بردجلوی هواپیما یعنی نوک هواپیما
5 خرداد 1393

زیارت ضامن آهو

سلام دخترگلم آخرین سفرتابستانی درسال92 به مشهد مقدس بود .دوسال بودامام رضاعلیه السلام مارو نطلبیده بود.یعنی از آخرین دفعه که باآقاجون خدابیامرز رفته بودیم تا الان .قسمت شد یه سفردسته جمعی بریم. مامانی&بابایی&خاله فاطمه که دررفت وبرگشت باهم بودیم.همه با خانواده عموحسین&عمه معصومه&آقامجیدپسرعمه فاطمه&البته مامانی بابا هم باعموحسین همراه بود. همه ی این خانواده ها ازتهران با هم اومدن.بگم که ولادت امام رضا علیه السلام مشهدبودیم . خیلی سفرخوبی بودوخیلی شلوق. تومشهد یه سر رفتیم منزل سمیرا عمه اقدس آخه یه آپارتمان تومشهد خریدن اینم محمدکیان پسرشه   ...
16 مهر 1392

دریای انزلی

منزل پدرعموسعید.رضوان شهر.یه مسافرت دوسه روزه همه با هم خانوادگی    دخترگلم اولش ازآب ترسیده بودی امابعدش باهم رفتیم توآب وتوخیلی دوس داشتی .فرداش دوباره رفتیم دریا تورفتی توقایق داداشی و توقایق خوابت برد. ...
17 شهريور 1392

سفر به قم

سلام دخترگلم .گفته بودم قم دعوت داریم خونه خاله {خاله عمه که همون عمه ی بابایی وخاله مامانی}آخه خاله فاطمه با نوه اش که تازه نامزدکرده رو پاگشا کرده بود»مابعدازظهر روزعیدفطر به سمت قم حرکت کردیم.بابایی وخاله فهیمه زودتر رفته بودند.خاله فاطمه بامادر شوهرو پدر شوهرش بعد ما رسیدن.بنده خدا خاله چقدر زحمت کشیده بود آخرشب هم به عروساکادو داد.راستی توعکسا دوتا نی نی میبینی  پسره که بقل بابا پسرآقا مهدی (پسرخاله)است بچه رو برداشتن کچل کردن اسم این پسرگله سجاد.دخترآقارضا یه فاطمه سادات ناز داره که ماندیده بودیمش خدا حفظشون کنه این بچه های بانمکو.سجاد خیلی بازه بود تا تودید دستو پا میزد وذوق کرده بود بیاد بقل تو.شب قم خوابیدیم .خانوما...
30 مرداد 1392

فیروزکوه.تنگه ساواشی

  دختر گلم اینجاتنگه ساواشی توفیروزکوه خونه ی برادر اسماعیل آقاباعمه معصومه وبچه ها وفاطمه عمه زهرا رفته بودیم خیلی جای قشنگیه خیلی خوش گذشت بعدازتنگه دشت زیبایی که آخرش به آبشار میرسه ماچون یخ کرده بودیم نرفتیم اونجااما تورفته بودی توی آب نشسته بودی میگفتی می خوام آب بازی کنم تمام جونت خیس شده بود اونقدر ابش سرد بودکه هدنداشت بادسردی هم میاومد ...
28 مرداد 1392
1