فاطمه جونی مافاطمه جونی ما، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

جیگر بابا فاطمه

عیدی دخترکوچولوی مامان

دخترگلم امروز که دارم برات مینویسم روز"عیدسعیدفطر"       بعد ازچند روز دارم برات مینویسم آخه این چندروزه حالم خوب نبود.دیشب عیدی تو که گرفتی خیلی خوشحال شدی آبجی وداداشتم عیدی سال اولی بودنشون گرفتن تقریبا همه بهشون عیدی دادن آخه بالطف خدای مهربون هرجفتشون همه ی روزه هاشونو گرفتن.امروزقراراگه خدابخوادو حضرت معصومه سلام الله طلبیده باشن براشب بریم قم .ماه رمضان تموم شد خداکنه همه براساله دیگه سالم وسلامت آماده بشیم براسال بعد انشاءالله .راستی امروز یه عیدیه دیگه هم به خواهروبرادرت دادم براشون وباگ بازکردم هنوز خودشون خبرندارنا گلم. ...
22 مرداد 1392

ماه رمضان

دختر گلم ماه رمضان 92 .تودوسالت تموم شده ماشاءالله اینقدر خوشکل حرف میزنی که نگو.خواهروبرادرت سال اولی که بایدروزه بگیرن هواخیلی گرمه اماخداکمکشون کرده تاامروزهمه روگرفتن انشاءالله بتونن بقیه  رو هم بگیرن .مثل همیشه وقتی میخوای یه چیزی بخوری میبری تابه بقیه هم بدی تااونامیگن روزه ایم توهم بااون زبون قشنگت میگی منم روزه ام .وقتی خونه خاله فهیمه رفته بودیم ازاینکه همه بهت گفته بودن ماروزه ایم توهم هیچی نمیخوردی  ومیگفتی روزه ام .البته شکموی مامان نتونستی ازخوراکی بگذری و خوردی. تواین چند شب دو بار رفتیم بارک به قول تو یه شب دسته جمعی باعمه معصومه وعموحسین و عموامیربادامادش همون عمید آقا ی تومجیدآقامامانی هم بودافطاری بردی...
13 مرداد 1392
1